شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه

حمایت از فعالان و نخبگان وبلاگ نویس شهرستان بندر لنگه

شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه

حمایت از فعالان و نخبگان وبلاگ نویس شهرستان بندر لنگه

شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه جهت شناسایی وارتباط و استفاده از مهارت های وبلاگ نویسان این شهرستان توسط شبکه وبلاگ نویسان استان هرمزگان و با حمایت شبکه اطلاع رسانی هرمز راه اندازی شده.
وبلاگ نویسان فعال شهرستان بندرلنگه جهت عضویت در این شبکه می توانند درخواست های خود را طبق نظر ارسال نمایند.
از مزایای عضویت در این شبکه می توان به :دریافت کارت عضویت شبکه وبلاگ نویسان استان,استفاده از مطالب وبلاگ نویسان در سایت های خبری استان و کشور و روزنامه جوان,رتبه بندی ماهیانه وبلاگ نویسان,حمایت فنی از لحاظ مشکلات وبلاگ,تغییر قالب,طراحی قالب ,ایجاد لوگو و طرح های گرافیکی برای وبلاگ نویسان و ... می باشد.

آخرین نظرات
  • ۱۳ مهر ۹۴، ۰۸:۰۶ - meghdad
    احسنت

رودربایستی شهید مدافع حرم با خدا

علی زارع | شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۴۲ ب.ظ
شهید سید مصطفی صدرزاده به نام جهادی سید ابراهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) سرزمین خود را رها کرد و به سوریه رفت. سرانجام این شهید عزیز در «عملیات محرم» و در مبارزه با تروریست های تکفیری خون پاکش به زمین ریخت و برای همیشه زنده شد.
 
به گزارش شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندرلنگه: شهید سید مصطفی صدرزاده به نام جهادی سید ابراهیم برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) سرزمین خود را رها کرد و به سوریه رفت. سرانجام این شهید عزیز در «عملیات محرم» و در مبارزه با تروریست های تکفیری خون پاکش به زمین ریخت و برای همیشه زنده شد.
 

شیخ محسن همرزم شهید صدرزاده مدتی با او در سوریه می جنگید که خاطرات خود را از بودن با سید ابراهیم این گونه بیان می‌کند:
 
 
 
*تابستان و هوی گرم، تِدمر و گرد و غبار
 
تابستان و هوی گرم؛ تِدمر و گرد و غبار؛ ماه رمضان و...
 
گفت: سید! روزه نگیر برایت ضرر دارد
 
سید گفت: دیگه افتادم تو رو دربایستی با خدا، دیگه روم نمی‌شه افطار کنم
 
*رزمنده ای که ترسید به میدان برود
 
سید ابراهیم تعریف می‌کرد: عملیات دیر العدس بود، یک نفر مضطرب آمد پیشم؛ گفت: آسید! من ترسیدم... میشه من را برگردانید!؟
 
من هم سریع گفتم: خودت رو به اون ماشین برسون داره برمی‌گرده!
 
رفت... با نگاهم او را دنبال کردم، جوری راه می‌رفت انگار در دلش تردید داشت. بعد از مدتی برگشت لبخندی زد و فهمیدم بر ترسش غلبه کرده... خیلی خوشم آمد، به همین خاطر چند لحظه بعد رفت پیش اربابش...
 
«به حالش غبطه خوردم»
 
 
 
*خدا می خواهد ببیند من و تو چقدر کاسبیم
 
سید از دوستش خواست که برای شهادتش دعا کند اما جواب شنید: فعلا این جبهه ها به تو نیاز دارد، دعا می‌کنم در سپاه حضرت حجت عجل الله فرجه و در رکاب «او» شهید شوی!
 
سید گفت: خدا سفره‌ای را پهن کرده که ببیند من و تو چقدر کاسبیم، وگرنه کار خدا زمین نمی‌ماند...
 
*از خدا می‌خواهم این جنگ‌ها تمام شود
 
وقتی حرف از کارهای فرهنگی می‌شد، می‌گفت: از خدا می‌خواهم این جنگ‌ها تمام شود
 
تا با خیال راحت برویم در شهرمان کار فرهنگی کنیم...
 
*آیا محمد علی شهید می‌شود؟!
 
با دوستان رفته بودیم عیادت سید. همان موقعی که تیر به پهلویش خورده بود.
 
با اشاره به طبقه بالای بیمارستان که محمد علی چند روز پیش در آنجا به دنیا آمده بود، گفت: «او هم شهید می‌شود»
 
ماجرا را اینگونه تعریف کرد: خواب دیدم که بچه‌ام دارد از دست می‌رود و قرار نیست که بدنیا بیاید. گفتم نمی‌شود که بماند؟
 
گفتند: می‌شود اگر به شهادتش راضی شوی، می‌ماند.
 
و ماند...
  • علی زارع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی