شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه

حمایت از فعالان و نخبگان وبلاگ نویس شهرستان بندر لنگه

شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه

حمایت از فعالان و نخبگان وبلاگ نویس شهرستان بندر لنگه

شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندر لنگه جهت شناسایی وارتباط و استفاده از مهارت های وبلاگ نویسان این شهرستان توسط شبکه وبلاگ نویسان استان هرمزگان و با حمایت شبکه اطلاع رسانی هرمز راه اندازی شده.
وبلاگ نویسان فعال شهرستان بندرلنگه جهت عضویت در این شبکه می توانند درخواست های خود را طبق نظر ارسال نمایند.
از مزایای عضویت در این شبکه می توان به :دریافت کارت عضویت شبکه وبلاگ نویسان استان,استفاده از مطالب وبلاگ نویسان در سایت های خبری استان و کشور و روزنامه جوان,رتبه بندی ماهیانه وبلاگ نویسان,حمایت فنی از لحاظ مشکلات وبلاگ,تغییر قالب,طراحی قالب ,ایجاد لوگو و طرح های گرافیکی برای وبلاگ نویسان و ... می باشد.

آخرین نظرات
  • ۱۳ مهر ۹۴، ۰۸:۰۶ - meghdad
    احسنت

رژیم غذایی!

علی زارع | پنجشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۴:۰۳ ب.ظ

رژیم غذایی از دیرباز تا کنون برای خانواده ها از اهمیت بسیاری برخوردار بود به طوری که پدران و مادران در خانواده بر روی آداب خوردن و آشامیدن فرزندان خود دقت خاصی داشتند وآنان را از پرخوری کردن دور می کردند.

به گزارش شبکه وبلاگ نویسان شهرستان بندرلنگه : به بحث رژیم غذایی پرداخته و برگی از خاطرات خود را ورق زده است که در ادامه خواهید خواند؛خدابیامرز پدرمان روی غذا خوردن بنده حساسیت ویژه ای داشت . آن قدر که به رژیم غذایی این جانب اهمیت می داد به والده و مسایل مهم خانواده کاری نداشت !

گر چه گاهی با رژیم میانه اش خوب بود و گاهی متنفر از رژیم !! ( رژیم غذایی را عرض کردیم !)

دایم در منزل و هنگام غذا خوردن من می گفت : « چه خبره ؟! نترکی یه وقت … ؟! کمی رژیم بگیر ! دو روز دیگه نمی تونی از سرجات بلند شی » و من فکر می کردم چقدر این پیرمرد ساده دل به سلامتی فرزندش می اندیشد! در دل می گفتم عجب پدر دلسوزی است که همواره نگران بیماری های ناشی از چاق شدن پسرش و عوارض خطرناک آن است !

اما نمی دانم چرا هر وقت منزل فامیل مهمان بودیم و یا مثلاً در مراسم جشن و عروسی به اتفاق پدر دعوت می شدیم ، قضیه کاملاً برعکس می شد و بحث رژیم و … را بالکل از بیخ و بن فراموش می کرد . این در حالی بود که پرخوری من همچنان ادامه داشت و حتی ریتم تند لقمه ها در بیرون از منزل تندتر هم می شد، ولی پدر مدام می گفت : « پسر ! چقدر موقع خوردن حرف می زنی! غذاتو بخور سرد شد … » و در ادامه به صاحب خانه و بغل دستی ها می گفت : « این بچه روز به روز داره آب می شه ! بس که غذا نمی خوره … نیگاش کنین مثل نی قلیون شده ! » که البته بیشتر دوستان پدر و مهمانان با لبخند در جواب می گفتند : « همچین لاغر و نی قلیونی هم نیست حاج آقا … ماشاالله خیلی هم سرحال و قبراقه !»

و اماقبل از این که مورد بعدی را عرض کنم، قبلش این را بگویم که آن خدابیامرز عاشق اهل بیت (ع) و در کل آدم  مومن و متشرعی بود .

یادم می آید آن سال ها که در روستا زندگی می کردیم و کودکی بیش نبودیم ، هر سال ماه محرم که می رسید از اول محرم تا روز تاسوعا مدام می گفت : « پسرم! حسینیه رفتن شما بچه ها جز فتنه و دعوا و نگرانی فایده ی دیگری نداره !! » و همیشه سعی می کرد من و برادران شیطان و بازیگوشم را از رفتن به حسینیه روستا منع کند ! و ما هم تا حدودی گوش می کردیم.

اما همین که به روز عاشورا نزدیک می شدیم و قرار بود ظهر عاشورا به تمامی اهالی روستا طبق سنتی قدیمی ، غذا بدهند ! یا به قول ما ( گوشت و برنج )! شروع می کرد به نصیحت کردن  و همچنین از شهامت و فضایل آقا اباعبدا… الحسین (ع) سخن گفتن . درست یک شب قبل از عاشورا می گفت : ( با بغضی در گلو ) « پسرم ! حتماً فردا بیا حسینیه و کنار خودم بشین ! » و( کم کم با عصبانیت) : « تو چرا این قدر بازیگوشی پسر ؟! چرا از منبر گریزانی ؟! کافر، بی دین ، بیا تا چیزی یاد بگیری و … » که منظور همان پلو خوردن ظهر عاشورا بود !

خداوند انشاالله همه ی رفتگان شما را بیامرزد ، همچنین پدر این جانب را .

  • علی زارع

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی